ايران و تشيع
خلاصه مقاله ديگر كتاب حامد الگار
انقلاب اسلامي ايران مهمترين حادثه تاريخ كنوني اسلام است و تجديد حيات اسلام در تاريخ فعلي با اين انقلاب شروع شده است.
دشمنان اين انقلاب براي محصور كردن آثار و دامنههاي آن از ابتدا روشي كه برگزيدند، نامگذاري اين انقلاب به يك جنبش شيعي بود و سپس اصطلاح شيعه را مفهومي تفرقه انگيز و اختصاصي معنا كردهاند و لذا براي قضاوت منصفانه اشارهاي به مفهوم و تاريخچه تشيع خواهيم داشت.
تشيع:
در قرن شانزده ميلادي تشيع در ايران رسميت يافت، و يكي از تفاوتهاي اصلي انقلاب با تمام انقلابهاي دگرگونساز قرن حاضر اين است كه آنها با مثلاً انقلابهاي چين، روسيه و... حداقل نظراً درصدد نفي اساسي گذشته تاريخي جوامع خود بودهاند و در ايران بر عكس تداوم و تعاليبخش ميراث اسلامي خود بود.
اساسيترين موضوع در تشيع، اصل «امامت» و «تشخيص امام» است كه قضاوت، امور اجرايي، نظامي و حتي ابعاد روحاني رسالت پيامبرانه را بر عهد هدارد. دو موضوع مقاومت و مبارزه شيعه را پايدار و مستحكم كرده است:
-
اول اعتقادي است كه شيعه در مورد غيبت امام دارد؛ شيعه ميگويد اگر تنها جانشين شرعي پيامبر كه اقتدارات و اختيارات شرعي در عرصه جهان ندارد لاجرم هر قدرت دنيوي كه ادعاي صلاحيت و ادارهي امور دارد، في حد نفسه نامشروع است الا اينكه بتواند به نحو روشن و غيرقابل ترديد نشان دهد كه اقتدارات مزبور را به نيابت از جانب امام غيب اعمال ميكند و اين عقيده بسيار مهم سبب شده است تا مسلمانان شيعه در قبال سلطه سياسي در بخش اعظم تاريخشان موضع نفي و رد داشته باشند.
-
دوم مفهوم شهادت است كه اهميت و منزلت خاصي براي وي دارد و در اين جهت بسيار از امام حسين تاثير پذيرفته. شيعه اين واقعيت را كه امام حسين جانش را بر سر پيمان و ايمانش گذاشت و شهيد شد، نه همچون يك واقعه تاريخي ساده كه بعنوان حقيقتي ژرف، مستمر و روحاني ارج ميگذارد و از نظر شيعه اين تمامي سرنوشت و تقدير انسانيت در مواجهه با قدرتي درهم شكننده و بيامان و ستمگر است كه در شخص امام حسين تجلي و تبلور يافت و يادآوري هرسالهي اين حادثه نه تنها يك تذكر روحاني و سوگوارانه بلكه وسيلهاي است براي همانند سازي خود با امام حسين و تصميم به مشاركت احساسي و فكري و مبارزه براي عدالت عليه قدرتهاي ستمگر و اين ادبيات از برخي از شعارهاي همواره تكرار شونده انقلاب اسلامي برميآيد؛ كل يوم عاشورا، كل ارض كربلا.
تشيع در ايران:
تشيع كه امروزه با مفهوم هويت ملي ايرانيان عجين است در اصل با ايران به كلي بيگانه بوده است، ايران زماني دراز كشوري عمدتاً سني بوده است، در پي حمله مغول در قرن 13 ميلادي اقتدار خلافت عباسي شكست و در نظر و انديشه و تفكر سني هم ضعف و فتور شد و تدريجاً نفوذ تشيع رو به افزايش گذاشت. اين سير يكنواخت نبود و حتي در اوايل قرن 16 ميلادي، ايران هنوز به گونهي چشمگيري سني مذهب است و اما در مدت كوتاهي هويت ملي ايراني با تشيع درآميخت و عجين شد و معهذا دو عامل خارجي در جايگزين سازي تشيع در ايران نقش مهم ايفاء كردند:
-
خاندان صفوي و حكومت گرفتن آنها و فشار آنها در اين زمينه (و مهاجرت سنيها به كشورهاي همجوار)
-
هجرت محققان و طلاب شيعي عرب از مراكز سنتي تشيع جهان: بحرين، احساء، جبل عامل و...
ايران البته محيط مساعد و مستعدي براي اين مسئله داشت و لذا تشيع زود رشد يافت و به بار نشست.
اما آنچه به واسطه آن وضعيت فوق تغيير ميكند ظهور طبقه علماي شيعه در سه چهار قرن اخير و سير تاريخي اوضاع آن است كه مورد بررسي قرار ميگيرد:
تا دوره صفويه علماي برجسته، محققين و متتبعين كمتر ظهور و بروز داشتهاند ولي از اين زمان طلاب و محققين توسط صفويان از كشورهاي مختلف عربي به ايران دعوت ميشوند و هسته علماي شيعه ايران همينها هستند.
طبقه علما در ابتدا تابع و وفادار دولت صفوي بودند و ولي به گونهاي نسبتاً سريع اين رابطه دگرگون ميشود.
در اوج اقتدار صفويه و در دوران شاه عباس و براي نخستين بار علما نظريه اساسي شيعه يعني عدم مشروعيت و حقانيت سلطنت و حكومت موجود را اعلام ميكنند. اين مسئله با تذكر ملا احمد اردبيلي به شاه عباس به اينكه قدرت و سلطنت او نه حق الهي اوست و نه محصول شايستگي خاصي در او بلكه امانتي از جانب امام است رقم ميخورد و اينكه در صورت تخطي و تجاوز به اين امانت، علماء حق خواهند داشت اين امانت را باز ستانند. اين اخطار و هشدار طليعه نخستين مورد از ستيزه و منازعه شيعه بر سر عدم حقانيت اقتدار دربار ايران بوده است.
كمكم ترديد و احتياط علماء در اين تذكرات از بين رفته و در اواخر دورهي صفويه علماء خود بر آن ميشوند تا بر دولت سلطه و استيلا يابند.
و اين سير تا بدانجا ميرسد كه مشخصاً در آخرين سالهاي قرن 17 شاهد ظهور نخستين حلقه از سلسلهي طولاني مجتهدين قدرتمند هستيم. اينها در صدد بودهاند كه چه قدرت سياسي موثري داشته باشند يا نداشته باشند، زمام امور كشور را تحت سلطهي خود در آورند.
نقطهي آغاز اين سير ملا محمد باقر مجلسي است، در اين زمان خاندان صفوي نابود شده و هرج و مرج حاكم است. در دورهي هرج و مرج علماء نقش حكام و قاضيان محلي را دارا هستند و در اواخر قرن 18 تدريجاً قاجاريه روي كار ميآيند. در اين دوره درگيري فكري و فني بسيار مهمي ميان خود مذهبيها شكل ميگيرد كه (هر چند در ظاهر جزء مسائل جزئي و ريز علمي است ولي) نتيجه آن در آيندهي ايران و تشيع بسيار سرنوشت ساز است و آن مباحثات دو مكتب معروف به اصولي و اخباري است. پيرزوي اصوليون نتيجهاش جواز اجتهاد، تكامل و گسترش فقه، و اصول فقهي و ابراز نظرات جديد است و آنچه كه از همه مهمتر است عدم تمايز و تفكيك كيان حقوق دنيوي و حقوق مذهبي است و از آنجه كه امور د.لت . اقتصاد و جامعه همگي در حيطه فقه اسلامي ميگنجد و لذا مجتهد ملزم است در تمام اين زمينهها اظهار نظر كند و بقيه مسلمانان نيز ملزمند از او متابعت كنند و اين كليد ورود به حاكميتي همه جانبه در آينده ايران است.
اخباريگري كه در نقطهي مقابل است در اين مجادلات علمي و فني شكست ميخورد و با پيروزي اصوليون كمكم تحولات دروني مذهب و مذهبيون و در پي آن تحولات وسيع بيروني آغاز ميشود.
نتيجهي اين تحولات در اولين مرحله سلطهي قاجاريه را تحت تاثير قرار ميدهد و تدريجاً تبديل به يك نبرد طولانيمدت غير منقطع بين علماء و سلطنت است كه روز به روز شديدتر ميشود و پايان آن، انقلاب اسلامي ايران در 1357 است. در اين مبارزه طولاني يك نقطهي برجسته وابستگي سلطنت به بيگانگان در ايران و مبارزه و مقابله محكم و جدي علماء با اين وابستگي و با حضور و دخالت پررنگ اين قدرت اجنبي در ايران است.
بر همين پايه شاهديم كه نخستين نهضت تودهاي در تاريخ جديد عليه استيلاي خارجي در ايران را علماي شيعه رهبري كردهاند و امتياز انحصاري تنباكو كه به انگليس واگذار شده است را با فتوايي باطل ميكنند و يك دهه بعد از اين اتفاق بزرگتري به نام مشروطيت رخ ميدهد كه حدود شش سال طول ميكشد و در اين مسئله نيز عميقاً نقش فقها و علماء مشهود و محسوس است.
انقلاب مشروطه به خاطر مخالفت و مقاومت شديد سلطنت كه شديداً از طرف قدرتهاي خارجي حمايت ميشود عقيم و بيثمر ماند.
مداخلات اين قدرتهاي خارجي كه مشخصاً ميتوان از نقش مستمر روسيه وسپس انگليس و آمريكا نام برد پيروزي مردم بر نظام سلطنت و ديكتاتوري را چند دهه عقب مياندازد.
مخالفت روحانيت با نوسازي و تجددخواهي يكي از تبليغات منفي عليه روحانيت است و از ويژگيهاي اين دوره است. همچنين اقدامات رضاخان براي ايجاد ناسيوناليسم ايراني و به اين بهانه جدايي دين از سياست، زدودن آثار عربي ادبيات و فرهنگ ايراني و نفرت از اعراب، نفي ميراث اسلامي، تجليل از ايران قبل از اسلام، مخالفت با حجاب از جمله ويژگيهاي مهم اين دوره است.
اما وفاداري مردم ايران به اسلام باقي ميماند و نشانه آن مبارزه آنان با اين مسائل و نهايتاً انقلاب 1357 است.
نفوذ و دخالت انگليس، پهلوي اول را حذف و فرزندش را روي كار ميآورد و لذا حكومت محمدرضا به خواست و طبق نظرات آنان ادامه مييابد و بهتر است حكومت او را «خدمت به اربابان خارجي» معرفي كنيم. يكي از نقاط اوج اين سرسپردگي آنجاست كه آمريكا در ادامهي مداخلاتش با كودتاي مستقيم در 28 مرداد 1328 مصدق را سرنگون ميكند.
ويژگي دوره پهلوي دوم شدت يافتن فشار و اختناق، استثمار بيش از حد ذخاير و منابع مردم ايران توسط آمريكا و انگليس و شدت يافتن مبارزات و در راس همه ظهور رهبري به نام امام خميني است.
ايشان اوج اعتلاي همان سنت طولاني است كه با معارضه روحانيت شيعه با عدم مشروعيت سلطنت آغاز شده بود. و ادامهي اين معارضه در دوران قاجار مخالفت علني با اقتدارات سلطنت است. و سپس در برهههاي متفاوت ادامه داشته و بعد از آن به مبارزاتي ميرسد كه براي تجديد قدرت سلطنت از طريق قانون اساسي به عمل آمد و كمكم چنين درك ميشود كه اينگونه مبارزه و هواداري صرف از قانون اساسي وافي به مقصود نبوده و هيچ چيز جز انقلاب و واژگونسازي كل نظام موجود پذيرفتني نيست و اين برنامه امام خميني بود كه كمتر كسي قبل از وي چنين طرحي را ريخته بود.
حركت امام خميني بر اساس همان سنت ديرينهي قبل از خودش است كه بر اساس آن علماء به عنوان نيروي راهبري جامعه تجلي يافته است، سنت مخالفت با سلطه و حكومت بخصوص تحت لواي اسلام ضيعي، و سنت مبارزهجويي فزاينده و آمادگي دائمي براي فداكاري و ازخودگذشتگي.
والسلام











انقلاب اسلامي ايران آغاز راه بود نه پايان آن و چنين نيست كه بپنداريم كه بساط ظلم و ناراستي با انقلاب مردم ايران برچيده شد. و اگر اين را پذيرفتيم پس اكنون وظايفي بر دوشمان است و بايست اولاً مقصد اصلي و ثانياً راه رسيدنش را بشناسيم و ثالثاً حركت كنيم.