آسیب شناسی علوم متداول حوزه و نوع نگاه نخبگان به جامعه و بشر

 

حجت الاسلام و المسلمین غرویان

 

 عضو هیئت علمی موسسه علمی پژوهشی امام خمینی(ره)، سردبیر مجله معرفت و مدرس حوزه و دانشگاه

 

برخي از نظريه پردازان مدرنيسم ويژگي عمده اي را براي حركت مدرنيسم ذكر كرده اند و گفته اند ويژگي مدرنيسم و فلسفه مدرنيسم اين است كه آمده تا علوم طبيعي و تجربي و سياسي را جايگزين علوم قطعي و جزئي كند و توجه انسان غربي را از فلسفه، كلام و اعتقادات جزيي معطوف كتد به سمت علوم سياسي و علوم طبيعي و تجربي، اين نكته بسيار مهم است. اين يك واقعيتي است كه فلسفه و كلام در تلقي ما با فلسفه و كلام در تلقي غربي ها فرق دارد مثلاَ ما وقتي مي گوئيم «فيلسوف» منظور ما كسي است الهيات بالمعني الاعم و مباحث عامه را گذرانده و تدريس كرده، كتاب ها نوشته و سابقه زيادي در اين زمينه ها دارد و در الهيات بالمعني الاخص، در بحث خدا و معاد و امثال اينها زياد كار كرده است. مثل علامه طباطبايي و شهيد مطهري، ما به اينها مي گوئيم «فيلسوف»، اما در مغرب زمين الآن اينطوري نيست. فيلسوف به يك كسي مي گويند كه مثلاَ درباره جامعه شناسي يكي دوتا تئوري بدهد، يا در اقتصاد يكي دوتا تئوري جديد مطرح كند و نظريه بدهد، در علوم تربيتي يا در حقوق يا در روانشناسي يكي دوتا نظزيه جديد بدهد. به اين فرد مي گويند فيلسوف آن علم. و كلمه پروفسور هم همينطور بوده و هست. پروفسور را هم غربي ها خيلي راحت به كار مي برند، به هر كسي كه مدرك پي.اچ.دي دارد و به اصطلاح خودشان دكترا گرفته و توي دانشگاه تدريس مي كند و يك يا چند تا مقاله هم در ژورنالهاي علمي – تخصصي نوشته يا كتابي منتشر كرده است، پروفسور مي كويند. حال اين پروفسور ولو اينكه سن و سالش كم باشد مثلاَ جوان ۳۰ ساله اي است، اهميتي ندارد. اين را بنده خودم مشاهده كرده ام؛ سال ۶۹ حدود يك ماه رفتيم به كانادا، البته قرار بود به آمريكا برويم ملي ميزا ندادند و لذا استاداني از آمريكا به صورت پروازي مي آمدند به كانادا و حدود يك ماهي جلساتي بود. از جمله آقاي رزيل ايبلسن و پروفسور لكي بودند، اينها مي آمدند سر كلاس كه تقريباَ ده نفري بوديم و بحثي را به شكل سميناري مطرح مي كردند. گاهي در مباحثات فلسفي، كلامي، سياسي، جامعه شناسي و امثال اينها ما اشكال مي كرديم، اين پروفسورها مي گفتند: «اشكال هاي شما خيلي قوي است.»

يك روز همان آقاي پروفسور لكي كه جزء مشاورين عالي سياسي رئيس جمهور آمريكا بود و كتابها و تاليفات متعددي داشت به ما گفت كه: «من تا حالا اينجور دانشجوياني نداشته ام. شما اشكالات خوب و بسيار اساسي مطرح مي كنيد.» و از اين مسئله متعجب بود و مي گفت: «شما همگي فيلسوف هستيد و من نمي دانم چرا شما آمده ايد سر كلاس من نشسته ايد؟» از طرفي براي خود ما اين اظهارات پروفسور لكي خيلي تازگي داشت. چون ما همه بقول خودمان «طلبه» بوديم اما ايشان مي گفت: «همه تان فيلسوف هستيد و من تعجب مي كنم شما با اين معلومات و با اين فكر چرا نزد من آمده ايد؟» برايمان خيلي جالب بود كه براي اول بار به ما طلبه ها يك استادي كه مقام پروفسوري در آمريكا دارد «فيلسوف» مي گويد! بعد ما گفتيم كه ما صفت فيلسوف را در ايران به اين سادگي خرجش نمي كنيم و به هر كسي نمي گوئيم «فيلسوف». بايد فردي باشد كه حداقل چهل يا پنجاه سال در الهيات و مسائل معقول كار كرده باشد، ريشش سفيد شده باشد، موي سرش سفيد شده باشد و به اصطلاح، عصا بزند و رعشه دست و... داشته باشد تا به او بگويند «فيلسوف». ايشان مي گفت: نه! فيلسوف يا پروفسور در اينجا به كسي گفته مي شود كه يك فكري و يك نظري دارد و در مسئله اي صاحبنظر است و براي خودش راي و استدلال دارد.

خلاصه كلام، ما در مجموع اين نكته را به دست آورديم كه فلسفه در مغرب زمین اصلاً آن چارچوب و تعریفی که ما از آن را داریم را ندارد. ما فلسفه را می گوئیم «العلم باحوال الموجود بما هو موجود» و یا «العلم باحوال الکلیه للموجود بما هو موجود و هی الامور العامه». شما در کتابهای «بدایه» و «نهایه» و «اسفار» ببینید اینجوری فلسفه را تعریف می کنند. اما آنجا اینگونه نیست و اصلاً کاری به «موجود بما هو موجود» ندارند. می خواهم این نکته را بگویم که: به نظر بنده، ما در دنیای فکر و فلسفه امروز جهان یک مقداری باخته ایم و با این وضعیتی که داریم، بازنده هستیم و این به خاطر این است که فلسفه مان را خیلی تجریدی و خیلی انتزاعی کرده ایم و علمای ما و بزرگان ما خیلی از انرژی و توان ذهنی خودشان را بیخودی صرف این مسائل کرده اند. در حالی که در کنار این همه بحثهای تجریدی و در خلاء، مسائل محسوس و مبتلابه فراوانی است که جا داشته است این انرژی ها و این فسفرهای مغزی صرف آنها بشود.

البته من نمی گویم نباید به الهیات بپردازیم، و نمی گویم که این مباحث هیچ فایده ای ندارد، اما سوالم این است که ما چقدر نشستیم و فکر کردیم تا ببینیم این همه انرژی های علما و بزرگان ما و استعدادهای عجیب مغزهای متفکر ما كه صرف حل اينگونه مفاهيم تجريدي و انتزاعي شده و هنوز هم مي شود آيا صحيح است يا نه؟

بنده اين نكته را در جاهاي مختلف مطرح كرده ام و و حالا در اينجا هم عرض مي كنم كه اگر مثلاَ علامه طباطبايي ما و شهيد مطهري ما در فيزيك كار مي كردند آيا به نظر شما كمتر از نيوتن و انيشتين بودند؟ قطعاَ نه. اگر آنها عمرشان را به همين شكل كه در فلسفه گذاشتند در فيزيك كار مي كردند يا در شيمي كار مي كردند بنده يقين دارم كه اگر بالاتر از نيوتن و انيشتين نبودند، كمتر از آنها هم نبودند و همينطور است درباره ي بعضي از شخصيت هاي موجود ما. نمي خواهم نتيجه بگيرم كه اينها نمي بايست در اين زمينه ها كار مي كردند، بلكه مي گويم كه ما خيلي در اين بحث هاي ذهني تجريدي افراط كرده ايم. اينكه مي گويم فلسفه يا علم اصول ما متورم شده است به همين معناست. يعني يك جاهايي رفتيم و اين قدر حاشيه زده ايم و بحث كرده ايم، درس گفته ايم و متاسفانه اين قدر تكرار كرده ايم كه حاشيه ها باد كرده است، اما يك جاهايي كه احتياج به بحث و صرف وقت دارد و فكر و انديشه مي خواهد، رها كرده ايم! تورم هم جز اين نيست. وقتي بدن انسان يك جايش متورم مي شود، يعني از حالت اعتدال خارج مي شود. مثل كسي كه مي گويد ساق پاي من متورم شده و درست نمي توانم راه بروم. فلسفه و کلام و جهان شناسی و انسان شناسی ابعاد گسترده ای دارند. ما می بینیم در بحث – فرض بفرمائید – اصالت وجود یا ماهیت، چقدر کتاب و رساله و حاشیه نوشته و می نویسند دائماً یکسری مطالب را بحث و تکرار می کنند و آن وقت در بحث تجربه دینی که الآن مطرح است و یا اینکه حقیقت ایمان چیست و آیا ایمان همان تجربه ی دینی است و امثال این بحث های کلامی روز، کم کار شده و یا اصلاً کار نکرده ایم و هنوز هم آنچنان که باید و شاید بزرگان ما به اینها دل نمی دهند و بحث نمی کنند. و همینطور است در اقتصاد، در جامعه شناسی و مدیریت! از طرفی شما می بینید غربیها در مدیریت زمان، مدیریت جامعه و مدیریت جهان این همه حرف می زنند، تئوری دارند، دانشمند دارند، کتاب دارند و دانشگاه دارند. اینها نیامده اند توی دانشگاه هایشان بنشینند مباحث ذهنی و در خلأ را فرض کنند و بگویند: «لو فُرِضَ» که اگر چنین وضعیتی پیش بیاید، چه جوابی می تواند داشته باشد؟! چرا این همه فرض کنیم، ما آنقدر واقعیات داریم که دیگر فرصتی نداریم که این همه به «لو فرض ها» بپردازیم. این را خودم عملاً وجدان می کنم چون از قضا خود بنده هم یک درس ها و بحث هایی اینچنینی دارم.

الآن در حوزه یک متنی را بالاخره باید درس بدهیم، بعد می بینیم واقعاً حیف است انسان عمر خودش را صرف بعضی از این بحث ها کند! ببینید خود این نظریه پردازان مدرنیسم می گویند مدرنیسم اصلاً آمد تا بگوید دانشمندان باید توجهات خودشان را از مباحث فلسفی، بخصوص مباحث جزمی و قطعی که در فلسفه مطرح است، بردارند و بیایند سراغ مسائل علوم طبیعی! چون آدمیان با این علوم طبیعی زندگی می کنند، اینها آمدند تمام انرژیشان را و یا اکثر توان علمی خودشان را صرف این علوم طبیعی کردند و گفتند این بشر باید بخورد، استراحت کند، مسکن می خواهد، آب می خواهد، غذا می خواهد، پس ما بیاییم بنشینیم و بر سر مدیریت اینها بحث کنیم و ببینیم این بشر را چه جوری باید هدایتش کنیم و مدیریتش را تنظیم کنیم؟آدمی را کنترل کنیم و چگونه نظمش بدهیم؟ چگونه مسائل سياسي اش را سامان دهيم؟ اين بشر بخشي از حياتش خوردن، خوابيدن و... است و يك بخش از حياتش هم روابطش، تعهداتش، مرابطاتش است كه همه احتياج به مديريت دارد. انسان در جامعه زندگي مي كند چون مدني بالطبع است و اين انسان توي خانه اش غذا مي خورد و بعد مي آيد توي خيابان، جامعه و شهر. غربيها گفتند: بيائيد بر سر اينها بحث كنيم كه چگونه انسان مدرن را تربيت كنيم؟ چطور جهان بشري را قانونمند كنيم؟. شما ملاحظه مي كنيد كه اينها نظم نوين جهان را مطرح مي كنند و مي گويند: ما دنيا را مي خواهيم نظم بدهيم. آيا ما در اين فلسفه اسلامي كه الآن داريم مي توانيم مباني نظم نوين جهاني را نشان دهيم؟! بر اساس اصالت وجود يا بر اساس اصالت ماهيت، ما بايد جهان را نظم بدهيم؟ من نمي خواهم بگويم كه فلسفه اسلامي مستقيماَ بايد نظم نوين جهاني ارائه بدهد نه! و نمي خواهم بگويم بحث اصلت وجود و يا ماهيت يك ذره ارزش ندارد، نه ارزش دارد و اينها بحث هاي خوبي است. من مي خواهم فقط و فقط به اين نكته توجه بدهم كه فلسفه ما با اين وضعيت فعلي كاربردي نيست، يا جنبه كاربردي اش بسيار كم است، چرا؟ علتش اين است كه علماي ما نشستند و مكرر فرض هاي ذهني، انتزاعي و تجريدي بريده از اين عالم را در فلسفه بحث كردند! بنده بحث هاي اسفار را در مواد ثلاث و در مفهوم امكان مثال مي زنم. برويد ملاحظه كنيد ملاصدرا نقل اقوال مي كند، رد مي كند كه آيا «امكان» يعني حالت استواء الماهيه الي الوجود و العدم واقعيت دارد يا نه يك امر ذهني است و ما فقط آن را تعقل مي كنيم؟ البته ايشان و ساير فلاسفه، بحث هاي دقيق انتزاعي و تجريدي خوبي مطرح كرده اند ولي بنده سئوالم همين است كه چرا اينقدر فضاي فلسفه ما ذهني و تجريدي شده است؟ چرا ما به مسائل عيني بشر نپرداختيم؟ با اين همه كتابها و حواشي و استادها و درس ها و بحث ها چقدر از مسائل عيني حيات بشر را حل كرده ايم؟ مثلاَ بزرگان ما هميشه مي گويند: «نظام بانكداري كشور ما بايستي عوض شود!» آيا اين احتياج به فكر و فلسفه ندارد؟ چه كسي بايد نظام اقتصاد اسلامي را ارائه بكند و طرح بدهد؟ عوام مردم كه نمي توانند اين كار را بكنند، بايد بزرگاني مثل علامه طباطبايي و شهيد مطهري، آيت الله جوادي آملي و آيت الله مصباح و مراجع و فقها و امثال همين بزرگان كه صاحب فكرند، صاحب ايده اند، توليد كننده هستند، فكر، طرح و تئوري كارآمد و لازم را ارائه كنند. مسايل حكومت، اداره بشر، روابط بين الملل، حقوق، بحث حق و تكليف، حقوق بشر، حقوق حيوانات، حقوق درياها و امثال اينها مباحثي است كه در دنياي امروز به طور جدي مطرح است و غربي ها چون در اين بحث ها كار كرده اند و مسلط شده اند هر روز يك تئوري مي دهند و طبقش عمل مي كنند و براي همه دنيا سياستگذاري مي كنند. این مدیران جوامع و کشورهایی که الآن روی کره زمین زندگی می کنند، این ها در کجا درس می خوانند و بعد می آیند سیاست ها و افکارشان را در میان جوامع پیاده می کنند؟ آیا این ها در حوزه علمیه قم درس می خوانند یا در الازهر مصر درس می خوانند یا در نجف اشرف درس می خوانند؟! این ها می روند در دانشگاه هاروارد و دانشگاه کلمبیا و دانشگاه جورج واشیگتن درس می خوانند و یک مدرکی می گیرند، دکتر می شوند و با این سیاست ها آشنا می گردند و سپس می روند در کشورهای خودشان، عامل و مزدور آمریکا می شوند! با این شرایط ما واقعاً احتیاج به یک تجدید نظر در علوم و بحث های خودمان داریم. به خصوص بعد انقلاب که روحانیت و علماء و حوزه این توفیق را پیدا کردند که در یک بخشی از کره زمین، حکومتی را بر اساس احکام الهی برپا کنند. از این به بعد ما می خواهیم همین حکومت را به عنوان الگو به همه دنیا معرفی کنیم، لذا باید این مشکلاتش را حل کنیم. من تکرار می کنم که مقصود بنده این نیست که تمام توجه مان را محدود کنیم به طبیعت و خوردن و آشامیدن و رفاه مادی! نه مقصود این است که تقسیم نیرو داشته باشیم، مدیریت نیرو بکنیم، یعنی نیازها را بسنجیم و بعد برای نیازها، درس هایی را، دانشکده هایی را، مؤسساتی را، اساتید و شاگردانی را آماده کنیم. مدرنیته یک امتیازش همین است، البته این ها هم افراط کردند ولی در عین حال روش آنها هشداری برای ما است. آن ها گفتند: «این بحث های فلسفی تجریدی را رها کنید و بیشتر به علوم طبیعی و تجربی و سیاسی بپردازید.» بنده در این حد نمی گویم، ولی می گویم که ما در حوزه و دانشگاه خودمان باید فکری برای این ها برداریم. مردم، مسلمان ها و توده مردم این طورند که اگر شما بتوانید زندگی را برایشان راحت بکنید، آسایش، رفاه و حیات مادی آنها را فراهم کنید، آن وقت فکر شما را به راحتی می پذیرند و الا شما همیشه با این سؤال بشر مواجه هستید – کما اینکه ما مواجه هستیم و شما هم هستید- می پرسند که آقا این اسلام اگر دین درستی است چرا کشورهای اسلامی دنیا عقب افتاده اند؟ جوانان این سؤال را چند بار از شما پرسیده اند؟ افراد، به خصوص جوانان می پرسند اگر اسلام بهترین ادیان و بهترین نظام های فکری است، چرا مسلمان ها عقبند؟ بهرحال این یک سؤال جدی است، التبه بنده خودم زیاد جواب داده امبا وجود این، ما باید این نکته را بپذیریم که مسلمان ها، یعنی بزرگان علمی و بزرگان فکری ما، بیش از حد انرژی شان را صرف کرده اندکه مثلاً یک حاشیه ای بر حرف ملا هادی سبزواری بزنند که قبلاً هیچ کسی نزده است! و بعضاً باز بر آن حاشیه خودشان هم، ده روز دیگر یک حاشیه دیگر می زنند!

ما باید یک نگاهی به دنیای امروز داشته باشیم و ببینیم بالاخره دنیای امروز دست مؤمنین است یا غیر مؤمنین؟ روشن است که دنیا دست غیر مؤمنین است، پس ایمان بر دنیای امروز حاکم نیست، بلکه اومانیسم و اصالت انسان بر جهان معاصر حاکم است. این ریشه فکری از کجاست؟ بالاخره اگر ریشه را تعقیب کنیم بر می گردد به مراکز علمی، فرهنگی و دینی. مگر نمی گوئیم دین باید عزت، سلطه و غلبه خودش را بر بی دینی در سراسر دنیا نشان بدهد و حال آن که الآن اینطور نیست. البته کشورهای غربی هم دین دارند، اما در آنجا هم دین آسمانی غالب نیست؛ بلکه بی دینی غالب است. امروزه ما هم نمی توانیم بگوئیم که در همین عالم اسلام و در کشورهای اسلامی، ایمان حکومت می کند! مگر سران کشورهای اسلامی، همگی عالم و متدین و مؤمن هستند؟ نه! این ها هم تحصیل کردگان همان اروپا و آمریکا هستند، می روند آنجا و چند سال درس می خوانند و بر می گردند و رئیس کشور اسلامی می شوند و اداره امور را بر عهده می گیرند و متدینین هم باید زیر سلطه آنها زندگی کنند. یعنی قانون این است که آن ها می گذارند و مؤمنین ما باید عمل کنند.

به نظر من زمینه اصلی و ریشه اساسی در این معضل، مسأله طرز نگاه ما به عالم، به دنیای امروز، به بشریت و به انسان است. مگر ما، دین را برای اداره این بشر نمی خواهیم؟ ما می گوئیم دین آمده است برای هدایت و سعادت بشر. سؤال من این است که بشر مگر فقط یک بعد دارد؟ و آن بعد هم، همین است که در فلسفه برایش اثبات کنیم که اصالت با وجود است یا با ماهیت؟ و همه انرژی ها و مغزهای متفکرمان را خرج این مسائل کنیم؟ می خواهم بگویم به ناچار از یک جایی باید شروع کرد و ما به گونه ی دیگر با دنیای امروز و با بشر امروز برخورد کنیم. باید خود را عوض کنیم و بیاییم بگوئیم این بشر چه ابعادی دارد، چه وجوه شخصیتی دارد، محرک هایی که در این بشر تأثیر می گذارند چیست؟ توجه کنیم که همه وجود آدمی همین اعتقادش نیست. البته اعتقادش هم هست اما در روایات آمده است که: «کاد الفقر ان یکون کفرا»: یعنی فقر می تواند آدم را به کفر هم بکشد! اگر این چنین است پس معلوم می شود این فقر هم از محرک هایی است که می تواند عقیده انسان را عوض کند، پس سراغ این محرک ها هم برویم و لازم است بزرگان ما در این زمینه ها هم کار کنند و تئوری های مربوط به تکنولوژی، صنعت، کشاورزی و سایر ابعاد حیات انسان را بر اساس مبانی دین ارائه کنند. البته منظورم این نیست که تمام این ها را بیاوریم در حوزه علمیه تدریس کنیم، ولی لازم است توجه پیدا کنیم که از آن مباحث تجریدی و انتزاعی کم کنیم و بحث های مربوط به کارآمدی حکومت دینی و طرح های کاربردی را مطرح سازیم.

غربی ها در سیستم اداره حکومت خود این کار را کردند و الآن هم تعجب ندارد که آن ها دنیا را اداره می کنند و به تدریج بر ما مسلط می شوند، زمین های ما را تصرف می کنند، کشورهای اسلامی را در اختیار می گیرند. در همین قضیه فلسطین، شما می بینید پنجاه سال است که ملت مظلوم فلسطین می جنگد، اما غربی ها آمدند، مسلط شدند و یک منطقه سرسبز و خرم و دارای امکانات را از ما گرفتند! مگر ما نمی گوئیم و قرآن مگر نمی فرماید: «و لله العزه و لرسوله و للمؤمنین»[1] «عزت باید مال خدا باشد، مال مؤمنین باشد ومال رسول خدا باشد.» آیا واقعاً الآن این عزت به معنای درستش برای خدا و رسول و برای مؤمنین در روی کره زمین هست؟ به نظر بنده نیست، چرا؟ علتش این است که توجه ما مسلمان ها به مسائل دنیای بشر کم بوده و هست. البته توجه و عنایت، غیر از دنیازدگی است. و معنایش این نیست که ما همه مسائل اعتقادی، فقه و اصول و کلام را کنار بگذاریم و فقط به مسائل دنیا و رفاه و مادیات بپردازیم، نه، این منظور نیست.

به هر حال سخن این است که بشر را یا با تئوری دینی باید اداره کرد یا با تئوری کفری و اومانیستی، ما می گوئیم ما برای اداره بشر امروز تئوری داریم، پس باید از این حوزه های علمیه ما سالی چند تئوری جدید برای دنیای بشر درآید، که نمی آید. چون وقت هایمان را صرف یک سری مباحث انتزاعی و تجریدی می کنیم. در نظام جمهوری اسلامی ما، هنوز خیلی از مسائل قضایی حل نیست، چرا؟ چون در حوزه علمیه ما مباحث جدید قضا کم تدریس می شود و یا اصلاً بحث نمی شود! ولی در کنارش این همه بحث زکات تکرار می شود و بارها در همین بحث زکات حاشیه جدید بر کتاب «عروه الوثقی» زده می شود.

کتاب الخمس را مکرر در مکرر می نویسند. لازم است یکی از این فقها و یا جمعی از آنان واقعاً وقتی بگذارند برای بررسی نظام بانکی و نظام قضایی و مسائل مستحدثه دیگری از این قبیل که فراوان است. و لازم است برادرانی که توان و استعداد دارند، در این فضا یک مقدار فکر کنند. ما اگر بخواهیم مدیریت بشریت امروز را بر اساس اسلام به دست بگیریم چه باید بکنیم؟ آیا با همین فلسفه و کلام و فقه و اصول و درس ها و متونی که الآن متعارف است می توانیم؟ به نظر بنده نه! این مهم خیلی کار و صرف وقت تمرکز و دقت و توجه می خواهد. حوزه علمیه قم باید دائماً تئوری های جدید در روانشناسی، انسان شناسی، اقتصاد، حقوق، مدیریت، سیاست، جامعه شناسی و... داشته باشد. اما بزرگان ما رفته اند سراغ اینکه: «المَعدومُ المُطَلق لا یُخبَرُ عَنه» یعنی از معدوم مطلق نمی شود خبر داد! ما موجود را رهایش کردیم و رفتیم سراغ معدوم مطلق که آیا می شود از آن خبر داد یا نه! بعضی گفته اند «المَعدومُ المُطَلق لا یُخبَرُ عَنه» یک مبتدا و یک خبر است و شما در همین جمله از معدوم مطلق خبر داده اید! یک عده ای آمدند جواب بدهند و مسأله حمل شایع و حمل اولی را پیش کشیدند و هکذا! به نظر من نیازهای امروز این ها نیست.

من یادم است در همان سفر سال 69 که حضرت آیت الله مصباح یزدی رفتند به آمریکا و راجع به اصالت وجود سخنرانی کردند در هواپیما مقاله شان را دادند به چند نفر که بخوانند و از جمله بنده هم خواندم. گفتم شما خیلی ساده نوشته اید و این بحث اصالت وجود خیلی سنگین تر از این هاست. ایشان گفتند: همین مقاله ساده را هم این ها نمی کشند و خلاصه رفتند. بعداً یادم است که ایشان وقتی به کانادا برگشتند می فرمودند: این فیلسوفان که از نقاط دنیا جمع شده بودند در آنجا می گفتند: ما واژه ای که کعادل اصالت باشد نداریم. یعنی اصالت به این معنایی که شما می گویید اصالت با وجود است یا با ماهیت، ما در انگلیسی واژه ای معادل آن نداریم. باید یک عبارت درست کنیم تا این معنا را افاده کند. ایشان که این نکته را نقل می کردند می خواستند نتیجه بگیرند که سطح فلسفه ما خیلی بالاست. حالا بنده می خواهم عرض بکنم که درست است، از یک لحاظ این نشان می دهد سطح فلسفه ما خیلی بالاست، یعنی خیلی تجریدی و خیلی انتزاعی و خیلی دقیق، که آن ها ذهنشان نتوانسته مسأله را تجرید کند و تصور درستی از اصالت داشته باشد. ولی شاید این مسأله از یک بعد دیگر گویای این نکته باشد که آنها کلاه سر ما گذاشته اند تا ما را سرگرم این مباحث تجریدی بکنند و آن وقت خودشان بروند بر دنیا مسلط شوند!! روزی یک نفر به من گفت: «شما محتمل نمی دانید که حوزه های علمیه ما را آمریکا و اروپا تأسیس کرده اند تا اینکه مغزهای متفکر ما را سرگرم این مباحث تجریدی و انتزاعی و ذهنی بکنند و خودشان بر دنیا مسلط بشوند؟!» البته این سخن خیلی حرف گزافی است و بیشتر به شوخی شبیه است تا جدی، ولی من مدتی روی این مطلب فکر کردم. با خودم گفتم این حرفی می تواند باشد که واقعیت ندارد ولی یک منشأ انتزاعی دارد. یعنی ما خودمان کاری کردیم که غربی ها از حوزه های علمیه دینی ما خیلی هم ناراضی نباشند! چون می بینند حوزه ها و دانشگاه های ما مغزهای متفکرشان را سرگرم اصالت وجود و ماهیت و بحث «الماهیه من حیث الماهیه» و... می کنند و کاری به ما ندارند! با خودشان می گویند: «ما می رویم بر کشمیر مسلمان ها مسلط می شویم یا بر فلسطین و بوسنی و... و این ها هم سرشان تو همین بحث های ذهنی باشد، چه اشکالی دارد؟!»

غربی ها مطمئن شده اند که علمای ما تجربه مدیریت دنیا را خیلی دنبال نمی کنند. پس این حرف باطلی است که مؤسس حوزه های علمیه آمریکاست، ولی از یک طرف یک حقیقتی را به ما هشدار می دهد که ما این قدر نرویم مغزهای خودمان را صرف مباحث این چنینی کنیم تا نهایتاً مدیریت دنیا را آن ها از دستمان بگیرند و بعد ما در یک گوشه ای بنشینیم و داد بزنیم که چرا آمریکا این چنین می کند و چرا اسرائیل آن چنان می کند؟ آن ها الآن مسلطند، و منابع را در اختیار دارند، قدرت نظامی دارند، قدرت اقتصادی دارند، ثروت دارند، اسلحه هم دارند، خوب روشن است که شما مسلمان ها باید تبعیت کنید! امید است علما و بزرگان ما به مسائل جهانی و بین المللی و مسائل مربوط به حیات بشر بیشتر توجه کنند و به زودی شاهد عزت و عظمت جهانی مسلمین باشیم. ان شاء الله.



[1] . سوره منافقون آیه 8

 

 

 

 

همچنین متن سخنرانی آقای صادقی رشاد در همین موضوع را از اینجا دانلود و در مورد آن نیز اعلام نظر نمائید.