از مظلوميت ديروز شهيدان تا ظلمي كه امروز ما مي كنيم / بخش سوم
ناراضي از كارهايي كه بنياد شهيد نكرده و راضي و خوشحال از اسنادي كه (هر چند ناقص بودند) بدست آورده بوديم از بنياد شهيد خارج شديم. شايد همين خوشحالي وجه ديگرش تاسف انگيز باشد؛ اينقدر شهدا براي ما دست نيافتني و سانسور شده و غير قابل دسترس هستند كه داشتن كپي و اسكن مداركشان مثل غنيمت گرفتن و اينهمه شادي آور است! آنهم شهدايي كه همه فاميلهاي ما هستند.
- قرار شد تا برخي اسناد ديگر را از بنياد شهيد استان مركزي و تهران پيگيري كنيم.
- با اينكه از نسل سوم هستم و در زمان جنگ كودكي خردسال بودهام كه هيچ از اين شهدا به ياد نميآورم و نديدمشان اما كمكم احساس مي كردم كه اينها را ميشناسم و اينها من را ميشناسند. گويي با من سخن ميگويند! همزمان حس ميكردم كه چقدر با شهدا فاصله دارم و دورم...
- همين عكسها خيلي غنيمت هستند و با انسان سخن ميگويند. اقل كار جمعآوري همين عكسها و اسناد و مدارك است! همان چيزي كه شايد تا چند سال ديگر غير ممكن شود! كما اينكه در مورد بسياري مدارك اتفاق افتاده؛ مداركي كه از بين رفته، داخل موزهها شده، داخل بايگاني بنياد شده، و در هر صورت آنها كه بايد ببينند و استفاده كنند نميبينند. يك مرحله ساده هم همين كارهاي معمولي است؛ يادواره، چاپ عكس، وصيتنامه. مرحله بعد جمعآوري خاطرات است كه كمي حرفهايتر از مراحل قبل است.
- شب آلبوم عكسهاي جنگ دوتا از فاميلها را در منزل خودشان اسكن كرديم. كلي از عكسهاي شهدا و رزمندهها در آنها بود، بارها اين آلبومها ديده بودم اما هميشه ما همين اسناد را ساده مي گيريم و از كنارش مي گذريم...
- فاميلي كه شب در منزلشان بوديم صبح گفت ديشب كه عكسها را نشانم دادي تا نيمه شب در فكر اين شهدا بودم و خوابم نميبرد. يكييكي خاطراتشان در يادم ميآمد و...
- جمعه صبح رفتيم روستا. قبل از ورود رفتيم گلزار شهدا. گلزاري كه نزديك يك سال است كه تفاوتي با قبرستانهاي معمولي ندارد. و نفهميدم كه ميليونها تومن پولي كه هزينهاش شد چقدر به فرهنگ و معنويت و تبليغ و گسترش سيره و فرهنگ شهدا كمك كرد و معلوم است كه تنها اين موارد را تخريب كرده و از بين برده و چيزي بر آنها نيفزوده. قبرهاي با صفايي كه حاوي متنهايي از خود شهدا و به سفارش آنها بود همراه قاب كوچكي كه بالاي آن بود و حاوي وسايل و مدراكي از شهيد؛ كارت شناسايي، وصيتنامه، دست نوشته تركش و گلوله و پوكه و... بود و از همه اينها اكنون تنها يك سنگ معمولي بيروح كه روي همه آنها يك عبارت تكراري و نام شهيد و تاريخ تولد و تاريخ شهادت بر جا مانده بود. بعدها بايد سالهاي سال افسوس بخوريم بر اين بلايي كه خودمان بر سر خودمان آورديم و گنجينهي عظيمي كه از دفاع مقدس و شهدايمان در دسترس عموم مانده بود و ما به دست خودمان در همه شهرها يكييكي نابود كرديمش و شبيه بقيه قبرستانها كرديم.
- در مورد روستاها خيلي كم كار شده ، روستايي با چهل شهيد هيچ كاري؛ كتاب جزوه آلبوم عكس و... كار انجام شده ندارد و آنوقت ميليونها تومن خرج اين طرح مزخرف ميشود. با پولي كه خرج اين طرح در روستاي ما شده ميشد براي هر يك از شهدا حداقل يك فيلم ساخت و يك كتاب نوشت.
- با خانواده شهيد عليرضا كريمي قرار گذاشتيم و رفتيم. مادر شهيد نبود و پدر شهيد هم چندان اطلاعاتي در يادش نبود. به تجربه به دست آوردهايم كه مادران شهدا بيشتر خاطرات در ياد دارند و به جزئيات هم بيشتر واقف هستند. بنياد شهيد مدركي در اين خانه هم باقي نگذاشته بود و پدر شهيد بچههايش را معرفي كرد تا برخي مدارك كه مانده را از آنها بگيريم.
- خبردار شديم كه اين پدر شهيد يك تومن هم از پولي كه بنياد به خانواده شهدا ميداده خرج نكرده و همه آن را خرج مسجد و حسينيه روستا و امور خيريه كرده است. ازش پرسيديم، با اكراه و نوعي از خجالت توضيح مختصري داد. حقا كه پدر و مادر شهدا را هم درنيافتهايم.
- براي بعدا كه برخي اطلاعات ديگر در مورد شهيد را بدست آورده باشيم و مادر شهيد هم باشد قرار ديگري گذاشتيم و همراه پدر شهيد راهي مسجد روستا براي نماز ظهر شديم.
- بسياري از پدر و مادران شهدا كه سراغشان را ميگرفتم رحلت كرده بودند....
- هم از جوانان و هم از قديميترها خيليها در حين كار همكاري مي كردند و غير از اينكه از اين حركت خوشحال ميشدند قول همكاري ميدادند و اين كار را ضروري ميدانستند. علاوه بر اينكه در جمعاوري اسناد و مدارك حتما بايد از توان همه اينها استفاده كرد بايد كساني را كه دغدغه دارند و كار بلد نيستند را آموزش داد و كارهايي كه ميتوانند انجام دهند را گفت به آنها و توان و استعدادشان را فعال كرد. چه بسا كارهاي آنها مثمر ثمرتر و مفيدتر باشد. ما به اين نتيجه رسيديم كه بوميها و خصوصا جوانترها بهتر از سازمانها و نهادها و ... مي توانند اين كار را به انجام برسانند.
- با دوستان طرحهايي براي جمعاوري اسناد در نظر گرفتيم. براي شهرهايي كه آشنايان سكونت دارند؛ محلات قم تهران و اراك هر كدام افرادي را شناسايي و مديريت كار را به اوبسپاريم، فرمهايي براي ثبت خاطرات تهيه كنيم و به افرادي كه اسم آنها را در حين جمعآوري خاطرات به عنوان فاميل، رفيق، همكلاس، همرزم و... شهيد يادداشت ميكنيم بدهيم تا پر كنند و برگردانند و نيز از اين طريق آنها كه قوي تر و منبع بهتري هستند را بشناسيم و حضوري برويم سراغشان و مصاحبه شفاهي بگيريم.
- اگر صد نفر از اين افراد شناسايي و به آنها فرم ثبت خاطرات داده شود و كاغذ بيست نفر آنها برگردد خود تحولي عظيم است، اگر بيست طلبه يا دانشجو و بسيجي و حزب اللهي در بيست روستا اين كار را بكنند و از بيست نفر 5 خاطره بگيرند دو هزار خاطره جمع مي شود.
- وبلاگي زديم و برخي اسناد را در آن قرار داديم و بنا شد بچه هاي گروه مطالبي كه جمع مي شود را در آن قرار دهند تا آرشيو شود....
ادامه دارد...
انقلاب اسلامي ايران آغاز راه بود نه پايان آن و چنين نيست كه بپنداريم كه بساط ظلم و ناراستي با انقلاب مردم ايران برچيده شد. و اگر اين را پذيرفتيم پس اكنون وظايفي بر دوشمان است و بايست اولاً مقصد اصلي و ثانياً راه رسيدنش را بشناسيم و ثالثاً حركت كنيم.